خاک گردِ پا
عبدالله وفا عبدالله وفا



 استقبال بر غزل جناب شریف حکیم ؛ 
از بِرون من مجو ، راز درون زندگی 
همچو بحر بیکران ، هم بی سرو بی پاستم 
من فغان و شور مردم را ، نهان دارم به دل 
لیک نزد هرزه خو ، بیهوده و بی جاستم 
هر که را غم میرسد ، باشم ورا از جان شریک
نزد اهل دل ، سرا پا ، زورق طلا ستم 
روز و شب در فکر اسباب رهایی بشر 
فکر و ذکرم خیر باشد،چون مَلک هر جاستم 
دستگیر مردمانم ، در سراشیب حیات 
ای خدا همت رسان ، در غربت و تنهاستم 
از خموشیهای من ، فکری به سود خود مزن 
لیک در روز قیام ، من آه آتشزاستم 
نیستم چون چلچراغ ، دیر و هم بت خانه ای
لیک در شهر غریبان ، خاک گردِ پاستم 
از دویی و از منی ، ناید صدای مردمی 
فرد بودم جمع گشتم ، با همه یکجا ستم 
راز عشق و عاشقی ، اندر ضمیر من بجو 
نیستم مجنون ولی ، من عاشق مولاستم
فکر  خیر بینوا  را از منِ  افسرده جو
من فقیر و بینوا را ، خادمِ والاستم 
گاه در حال حضور و گاه در قال فکور 
همچو آب دیده ، در پیدا و نا پیداستم 
از تلونهای دنیا ، رنگِ بی رنگی خوشست 
من غلام همت والای ، بی رنگهاستم 
این سرود ناب و دلکش ، از حکیم دارد پیام 
او شریف  است و حکیم من بنده مولاستم
«تار و پود  زنده گی ام ریشه دارد با «وفا 
در دلِ روشن ضمیران ، ناظر و پیداستم 
عبدالله وفا 
1.11.2013 
ویانا - اتریش






November 2nd, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان